ما به عهد حسن تو ترک دل و جان گفته‌ايم

شاعر : عطار

با رخ و زلف تو شرح کفر و ايمان گفته‌ايمما به عهد حسن تو ترک دل و جان گفته‌ايم
هم پريشان گشته‌ايم و هم پريشان گفته‌ايمياد زلفت کرده‌ايم و نام زلفت برده‌ايم
ما تو را از استعارت در سخن جان گفته‌ايمتا تو جان از بس لطيفي در نيابد کس تو را
تا به جانبازان عالم وصف جانان گفته‌ايمهمچو من در عشقت اي جان ترک جان‌ها گفته‌اند
درد را تسکين دل را عين درمان گفته‌ايمدرد عشقت را چو درماني نمي‌ديديم ما
قرب و بعد خويشتن را وصل و هجران گفته‌ايموصل و هجران با تو و از تو خيال عشق توست
از سر سر رفته‌ايم و ترک سامان گفته‌ايمچون سر و سامان حجاب راهت آمد در رهت
داستان عشق خود را تا به پايان گفته‌ايمبا خيالت چون يکي محرم نمي‌ديديم ما
گه گدا را خوانده‌ايم و گاه سلطان گفته‌ايمخويشتن را در ميان قبض و بسط و صحو سکر
بس دليل آورده‌ايم و چند برهان گفته‌ايممرد وصلت نيست کس بشنو درين معني که ما
گاه پيدا کرده‌ايم و گاه پنهان گفته‌ايمگرچه عطاريم ما کاسرار راه عشق تو